دنیای من و هستیم
دنیای من و هستیم

 
درباره وبلاگ

 

آخرين نوشته ها

 

نويسندگان

 

پيوند ها

 

آرشيو مطالب

 

پيوندهاي روزانه

 

فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

جدید ترین سایت عکس

زیباترین سایت ایرانی

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی

 

ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 112
بازدید دیروز : 39
بازدید هفته : 222
بازدید ماه : 221
بازدید کل : 183767
تعداد مطالب : 98
تعداد نظرات : 1251
تعداد آنلاین : 1

دوست دارم اسیسم
کد موس


 
خنگولی ما در روز اول کلاس زبان...

سلام به آبجیا و داداشیای عزیزم.خوبین؟

قبل از اینکه بخوام هرچیزی بگم اول باید ازتون عذر بخوام بخصوص از داداش مهران وحسین جونم.باور کنین اصلا قصد ناراحت کردنتون رو نداشتم.اما دلم حسابی پر و گرفتس.اگه برای شما نمیگفتم پس دیگه دلمو پیشه کی خالی میکردم؟بازم شرمنده،ببخشین.جاش امروز براتون چیزای خوب مینویسم.

تو آپ قبلی گفتم که داریم میریم کلاس زبان.طبق معمول همیشه سر چهارراه باهم قرار گذاشته بودیم.همه بودیم جز پروا.این عادتشه که هی دیر میکنه.حسابی کفری بودیم از دستش.داشتم برای مهیار تعریف میکردم که همیشه این پروا یه بهانم تو آستینش داره که اون طرف خیابون دیدیمش.تا رسیدیم بهش گفت:این تاکسی گیر کرده بود.ماکه قبلش داشتیم تعریف میکردیم با حرفش خندمون گرفت اما پروا نمیدونست چرا.حدود 20مین بعد رسیدیم زبانکده.تو کلاس نشسته بودیم و شروع کردیم به چرت و پرت انگلیش صحبت کردن که چند لحظه بعد استاده سروکلش پیدا شد و بایه روی گشاده و صدای بلند به هممون گفت:Hiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiii.مام جوابشو دادیم.شروع کرد به صحبت کردن و مام عین منگلا زل زده بودیم بهش و فقط وقتی میگفت:okما سر تکون میدادیم.بعد یهو خندید گفت:متوجه نمیشین چی میگم نه؟ماکه منتظر یه فرصت بودیم دیگه خودمونو ول دادیم و شروع کردیم به خندیدن.به خاطر اینکه جلسه اول بود و کتاب نداشتیم تصمیم گرفت با معارفه و علایق شروعش کنه.از بخت برگشته، من نفر اول بودم.کلا یه آدمی هستم که هروقت ازم سوال میشه هول میشم و جواب یادم میره.وقتی ازم پرسید:what's your name?  گفتم:هان؟!3بار تکرار کرد تا فهمیدم چی میگه.باور کنین مخم هنگ بود.عین این بود که تو استخر شنا کرده باشین آب تو گوشتون رفته باشه.همونطور صداهاواسم قاطی پاتی میشد.چشمامم تار میدید.باز پرسید:?How old are you بازم عین دفه قبل شد تا جوابش رو دادم.خودم از خنده داشتم پس میفتادم چه برسه به دوستام و بقیه.پرستو بهش گفت:این همیشه همینطوره تو دانشگاه هروقت میخواد به سوالی جواب بده باید یه آمبولانس خبر میکردیم قبلش.بااینکه بلده اما موقع گفتن هول میشه.که البته الان خیلی بهتر شده.قبلا با زور میرفت ارائه بده اما الان خیلی قشنگ حرف میزنه جلو همه.استاده گفت:راست میگه؟ منم با سر تایید کردم و گفتم:اگه طرف صحبتتون من نباشم راحت میفهمم چی میگین و میتونم جوابتون رو بدم.الانم دارم پس میفتم.استاده اومد نزدیک وبا یه دستش دستمو گرفت و یه دسته دیگش رو گذاشت رو پیشونیم.باتعجب گفت:اااااااااا،بابا چرا اینطوری،نترس.توفکر اشتباه کردنم نباش.ریلکس باش.بعد شروع کرد از بقیه سوال کردن.اونا که دیگه بدتر از من بودن.اما خدایی همه استرس داشتیم وگرنه دیگه تا این حدهم خنگ نیستیم.هر چند لحظه یکبار استاده نگام میکردو یه لبخند یا چشمکی میزد ویا میپرسید:?are you ok (لازم به ذکراست که بگم استاده مرد نیس یدفه فکر بد نکنین).اینقد ازش خوشمون اومد که نگو.آدم خیلی باحالی بود و کلی باهامون شوخی کرد قول داد همه چی حتی حرفای بدهم یادمون بده که البته ما اون حرفارو بهتر یاد میگیریم.خلاصه اینقد خندیدیم که همه دلمون و فک و اعضاوجوارحمون درد میکرد.

بعدازظهرش ماهان تماس گرفت که فردا واسه ناهار بریم خونشون.(البته فقط بخاطره من بود این دعوت)دعوتش خیلی بجا بود چون حالم بدجور گرفته بود و احتیاج به دوستام داشتم.صبح 9از خونه راه افتادم تا با پروا و پرستو بریم.البته خونشون یه شهر دیگه بود که خیلی از شهر ما دور نیس.رفتیم یه شیرینی فروشی که دست خالی نرفته باشیم.مونده بودیم چی انتخاب کنیم.منم گفتم بابا شیرینیایی که خودمون دوست داریمو میگیریم چون حتما میارن جلومون میذارن.3بسته پاستیل هم واسه ماهان گرفتم که خیلی دوست داره.یه ماشین گرفتیم و حدود 11:30 رسیدیم.چون دقیق خونشون رو بلد نبودیم نزدیکای خونشون موندیم تا ماهان بیاد دنبالمون.وقتی رسید باهاش داشتم روبوسی میکردم که گفتم:ناهار قرمه سبزی دارین؟ماهان: آره از کجا فهمیدی؟ من:آخه بوی قرمه سبزی میدی.از سر کوچه بوی قرمه سبزی میومد.خونشون که دیگه نگو.یه بویی میومد که حسابی آدمو گشنه میکرد.طبق حدسم شیرینی اوردن و کمی بعدش میوه.الهه چون سرکار میره ساعت یک میومد.داشتم با الهه تلفنی حرف میزدم و هی میگفت نباید هیچی بخورین تا بیام.آبم نباید بخورین.تا مشغول حرف زدن بودم اون شیرینی که دوست داشته بودم رو هاپولی کرده بودن.میخواستم همه رو بزنم.رفتیم سراغ کشوهای این 2قلوها.کشویی که متعلق به ماهان بود پر از خوراکی و پاستیل بود.همیشه میگفت اما اصلا تا ندیدم باورم نمیشد.بعد رفتیم سراغ لباسای مهیار که همشون خارجی بودن و فامیلاش از اینور اونور سوغات اورده بودن.از هرکدوم که خوشم میومد میپوشیدم.که مثلا بدزدمشون و فرار کنم.اینقدر لباس روهم پوشیدم که دیگه داشتم خفه میشدم.هرکدوم از لباسارم دوست نداشتم یا بزرگ بود مینداختم تو بغل پروا که اون ببره.حالا نگو این پرستوی کور نشده واستاده داره فیلم میگیره.در همین احوالات هم هی زنگ میزدیم به استاد محترم که جواب نمیداد.دیگه حوصلم سر رفته بود واسه این پروژه مزخرف.خلاصه الی اومد و دیگه موقع غذا شد.این ماهان که اصلا کار نمیکرد همش مهیاره بیچاره میرفت و میومد.تا قرمه سبزی رو جلومون گذاشت ،حمله بردیم طرفش و هنوز برنج نیومده نصف بشقاب خورش خالی شده بود.الحق که خوشمزه بود(البته خواهرشون درست کرده بود)ناهار که تموم شد یه نگاه به گوشیم انداختم دیدم استادم 2بار زنگیده و چون رو سایلنت بوده متوجه نشد.خیلی تعجب کردم که استاد بهم زنگ زده بود.گوشی را دادم به پرستو حرف بزنه باهاش.خوشبختانه گفت چون این همه معطلتون کردم همین که فرستادین رو ایمیلم کافیه،میخونم و نمرتون رو میدم.بعد از تماس رفتیم سراغ عکسای بچگیشون.اینقد ماها به این عکسا خندیدیم که اشک از چشمون سرازیر شد.عکس کلاس اولشون.عکس تولدشون که اونا تپل بودن و هیکلی و دوستاشون عین مورچه کوچولو در برابرشون.میدونین ماهمه از این عکسای خنده دار داریم.نه تنها اون 2قلوها.اون لباسایی که اون زمان پوشیدیم واقعا خنده دار بودن.بعدش نی نی خواهرش که اسمش بردیاست رو اوردن کلی باهاش بازی کردیم.یه بار اومد بردیا رو بده بغل الهه که تا بلندش کرد،بردیا البته جسارته،ببخشیدها،بی ادبی کرد گوزید.دیگه اینقد خندیدیم که نفسمون برید.وقتی ماهان یا مهیارو میزدیم گریه میکرد که مثلا خاله هامو نزنین.بخاطره اینکه پرستو باید میرفت سرکار مجبوری ساعت 3 بود که خدافظی کردیم البته الهه موند چون اونم خونش تو همون شهره.با پرستو رفتیم دفتر کارشون.چندتا از فیلمایی که میکس کرده بود رو نشونمون داد.خیلی کار دوست جونم قشنگ بود.

خوب دیگه دستم خسته شد.اگه چرت و پرت بود ببخشید چون عجله ای نوشتم فقط بخاطر شماها.راستش خودم زیاد دیگه دل و دماغ نوشتن ندارم.

بازم تشکر از نظراتتون.نظر واسه این پستم هم فراموش نشه لطفا.دوستتون دارم.بااااااای تا های

see you later,aligator...bye




شنبه 6 اسفند 1390برچسب:, توسط sogand